اولین مسافرت کوروش
اردیبهشت ماه ٩٢ که داریوش ٢٥ ماه وکوروش ٩ ماه داشت رفتیم شمال که حدود ١٠ روز سفرمون طول کشید مامانی هم با ما اومد خیلی سفر خوبی بود اما برای من که همش باید مراقبتون می بودم یکم سخت گذشت اخه اون موقع تو دوسال داشتی وداداش کوروش ٩ماه داشت هردوتون خیلی کوچولو بودین عکسای اولین مسافرت کوروش ودومین شمال داریوش ژ ژ خ دیگه اینقدر خسته شده بودی که توی تلکابین خوابت برد ...
نویسنده :
مامان
19:32
ارایشگاهی شکل اتاق بازی
امروز تصمیم گرفتم برات بنویسم که چقدر مامان وبابا رو موقع سلمونی رفتن اذیت میکنی اینقدر توی ارایشگاه جیغ میزنی وگریه میکنی که هرچی توی معدت داری بالا میاری اصلا نمیزاری ارایشگر به موهات دست بزنه از ماشین اصلاح خیلی میترسی دیگه گفتیم خودمون موهای اطراف گوشتو بزنیم اینطوری هم تو هم ما وهم اون ارایشگر راحت میشیم تا اینکه با دایی ثابت اشنا شدیم دایی ثابت ارایشگاهشو مثل یک مهد کودک درست کرده بود وقتی وارد ارایشگاه شدیم دایی ثابت که خودشو اینطور به ما معرفی کرد به من و بابا گفت شما برین بشینین من همچین پسراتو اصلاح کنم که حتی یک قطره اشک هم نریزن ما هم نشستیم و دایی ثابت مهربون سر هر دوتونو به بهترین شکل ممکن کوتا...
نویسنده :
مامان
19:28
بیرون رفتن از خونه با وروجکها
وقتی کوروش به دنیا اومد داریوش خیلی نی نی بود وبیرون رفتن با هر دو برای من خیلی سخت شده بود طوری که همیشه با بابایی بیرون میرفتیم ...
نویسنده :
مامان
18:03
16 ماهی که گذشت
در تاریخ ١٣٩١/٥/١٧ داداشت بدنیا اومد که ما اسمشو کوروش گذاشتیم تو اون موقع یکسال و چهار ماه وپانزده روزت بود وقتی از بیمارستان اومدیم چون تو خیلی کوچولو بودی نسبت به داداشت عکس العمل خاصی نداشتی ولی از اینکه یک همبازی داشتی خوشحال بودی این عکسای پایین مربوط میشه به دو ماهگی کوروش این هم چند تا عکس دیگه داریوش بعد از تولد کوروش عکسای بیشتری ازداریوش وکوروش در ادامه مطلب ...
نویسنده :
مامان
15:01
15 ماهگی
امروز رفتیم برای چکاپ ١٥ ماهگی وزنت ٦٠٠/١٠ وقدت ٨٣ بود خدارو شکر روی خط رشدی ومن از وزن گیریت راضیم از وقتی فهمیدی که مامان دیگه نمیتونه بغلت کنه خودت حسابی راه میری حتی پله های خونه رو هم خودت میای بالا البته ما همه جا با کالسکه میریم اما تو بیشتر دوست داری راه بری ...
نویسنده :
مامان
14:55
من ونی نی توراهی
خیلی وقته که میخام از داداش کوچولوت بگم که تا ٥٠روز دیگه به دنیا میاد برات بگم که خوشحال باشی که تا چند وقت دیگه یک همبازی کوچولو داری بچه های کوچیکتر از خودتو خیلی دوست داری میدونم با داداشی هم کنار میای توی ماه رمضون به دنیا میاد از همین الان معلومه که مثل خودت شیطونه چون خیلی وروجکه وتکون میخوره هر چی میگذره سنگین تر میشم بغل کردنت خیلی برام سخت شده اما رسیدگیم به تو اصلا کم نشده هرشب با بابایی میریم پارک وکلی خوش میگذرونیم اینقدر توی پارک راه میری که وقتی بر میگردیم از شدت خستگی راحت تا صبح میخوابی دوهفته پیش هم من وتو بابایی و عموها رفتیم شمال با اینکه خیلی کم شانس بودیم وهوا خیلی گرم بود اما با همین وجود ب...
نویسنده :
مامان
19:17
خاطرات من وداریوش
امروز پسر گلم ١٤ماهه شد دیگه برای خودت مردی شدی کارهای جدید یاد گرفتی خیلی ناز ودوست داشتنی شدی همش برای مامان میخندی خودتو برام لوس میکنی اما اصلا دوست نداری کسی بغلت کنه حتی من وبابایی دوست داری خودت راه بری اینقدر توی خونه راه میری که من فکر میکنم الان پاهای کوچولوت درد میگیره برات اسباب بازی میارم که به بهونه اونا کمی بشینی و استراحت کنی اما اصلا فایده ای نداره تموم گلدونا ووسایل شکستنی رو جمع کردم که به خودت اسیبی نرسونی ...
نویسنده :
مامان
18:43
بهار
امسال بهار مثل هر سال رفتیم شهرستان پیش بابابزرگ ومامان بزرگ وقتی اومدیم سرماخورده بودی ومن نتونستم ببرمت واکسنتو بزنم بعداز یک هفته بردمت هم قد و وزنتو گرفتن هم واکسنتو زدن اصلا نمیدونستم واکسن یکسالگی اینقدر راحته نه تب داره نه درد اگرنه زودتر میبردمت وزنت ٨٠٠/٩ وقدت که ماشااله خیلی بلنده ٨١ بود دقیقا ١٣ ماهت که تموم شد شروع به راه رفتن کردی اولش خیلی زمین میخوردی اما الان دیگه راحت برای خودت راه میری ومن با دیدن راه رفتنت لذت میبرم الان ١٣ماهو٨ روز داری دوروز پیش با بابایی بردیمت ارایشگاه تا ماشین اصلاح رو دیدی خیلی ترسیدی هیچ جوری ساکت نمی شدی اینقدر گریه کردی که هر چی خورده بودی بالا اوردی بعد هم که اصلاح تموم شد یک قیافه ای گرفتی ...
نویسنده :
مامان
18:23